ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
حتی اگر بخواهی بروی،
به حرف کسی گوش ندهی و بار بندی برای رفتنت،
نمی توانی بودنت را کاری کنی.
چه بخواهی و چه نخواهی،
فال هایم سرشار از توست.
حالا اگر می خواهی برو.
این راه،این هم جاده.
اما مطمئن باش،که چیزی را عوض نمیکنی،
فقط اوضاعم را کمی میریزی ب هم.
کمی هم بستگی ب تعریفت دارد از کم.
اگر بودنت برایم کم نبودی ک حرفی نبود...
اما فایده ندارد انگار.
تو که نیستی حرفهایم را بشنوی.منم که هنوز در بودنت مانده ام و حرفهایم،شده سرگرمی ای برای آینه ی یادگارت.
همانی که همیشه پیشت بود.رو به رویت.
می دانی،باز هم همان حس است و همان نبودنت.اوضاع که تغییری نکرده.
فقط من دل خوش کرده ام به نگاهت که روزی به همین آینه بوده.
که شاید دلم آرام گیرد،از تلاقی نگاه هایمان.
پ.ن:مخاطب خودم نیستم.کسیم نیس!کلا بی مخاطبه.بذارین واسه کسایی که درد دوری دارن!
پ.پ. ن:پستای من خاصیتش برداشت مهربونه.دگ کلا وقتی عیانه حاجتی ب بیان ک نیس!هست؟! :)
بعدا نوشت:التماس دعـــــــاااا....